معنی شراره أتش
حل جدول
لغت نامه دهخدا
شراره. [ش َ رَ / رِ] (ع اِ) جرقّه. (یادداشت مؤلف). خدره. (نصاب الصبیان). نیم سوخته. (دهار). آتشپاره و جرقه ٔ آتش. (ناظم الاطباء):
سر نوک نیزه ستاره ببرد
سر تیغ تاب از شراره ببرد.
فردوسی.
از بیم تو بهراسد در چرخ ستاره
پنهان شود از سهم تو در سنگ شراره.
منوچهری.
حراقه وار درزنم آتش به بوقبیس
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.
خاقانی.
از شراره ٔ آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
شراره زان ندارد پرتو شمع
که این نور پراکنده است و آن جمع.
نظامی.
هیمه ٔ بسیار را شراره ای کافی است. (از شاهد صادق).
|| زبانه ٔآتش. (ناظم الاطباء).
- شراره ٔ کارزار؛ اشتداد جنگ. (ناظم الاطباء).
شراره ریز
شراره ریز. [ش َ رَ / رِ] (نف مرکب) پراکنده کننده ٔ آتش. پراکننده ٔ اخگر. که به هر طرف پاره های آتش بیفکند: برچید او را از میان امتی که شراره ریز است آتشش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
فرهنگ معین
(شَ رَ یا رِ) [ع. شراره] (اِ.) واحد شرار، جرقه.
فرهنگ عمید
ریزۀ آتش که به هوا میپرد، جرقه،
فرهنگ فارسی هوشیار
آتشپاره و جرقه آتش
فرهنگ پهلوی
جرقه، ریزش آتش
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبژ، اخگر، جرقه، شرار، شرر، شعله، لهیب
نام های ایرانی
دخترانه، جرقه آتش, گرمای سوزان، عشق فراوان، نامی کردی، درخشش، روشنی، جرقه
واژه پیشنهادی
سینجر
تعبیر خواب
شراره آتش در خواب، سخن بد باشد که به وی رسد. اگر به قیاس شراره آتش در وی می افتاد، دلیل که جنگ و فتنه در آن موضع پدید آید. اگر بیند که شراره های آتش سخت بزرگ بودند، دلیل بود که عذاب خدای عزوجل بدو رسد، یا بدان موضع رسد. اگر بیند که شراره آتش در میان مردمان افتد، دلیل کند که مردمان آن موضع رابا یکدیگر جنگ و خصومت افتد و آتش انداختن و بازی کردن به آتش سخن زشت گفتن بود. جابر مغربی گوید: اگر بیند که پاره آتش درخشنده در دست داشت، دلیل کند که به کار پادشاه مشغول شود. اگر بیند که با آتش دود بود، دلیل که در آن کار او را بیم و ترس بود. اگر بیند که آن آتش در دست وی فرو مرد، دلیل کند که درخدمت پادشاه مالی حرام به دست آورد. اگر بیند که از آتش پاره مردم را همی داد، دلیل کند که از کردار وی مردمان را رنج و مضرت رسد و مردمان دشمن او شوند. اگر بیند که چیزی از خوردنی بر آتش همی پخت وی می خورد، دلیل کند که سخنهای خوش شنود. - محمد بن سیرین
دیدن آتش در خواب بر بیست و پنج و جه بود. اول: فتنه. دوم: کارزار. سوم: فساد. چهارم: تعب. پنجم: خصومت. ششم: سخنهای زشت. هفتم: منع از کام و مراد. هشتم: خشم پادشاه. نهم: عقوبت. دهم: نفاق. یازدهم: بیراهی. دوازدهم: علم و حکمت. سیزدهم: راه هدی. چهاردهم: مصیبت. پانزدهم: ترس و بیم. شانزدهم: سوختن. هفدهم: خدمت پادشاه. هجدهم: طاعون. نوزدهم: سرسام. بیستم: آبله. بیست و یکم: گشایش کارها. بیست و دون: فضیلت. بیست و سوم: مال حرام. بیست و چهارم: روزی. بیست و پنجم: منفعت. - امام جعفر صادق علیه السلام
معادل ابجد
1406